تعداد بازدید :  
تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 91/8/22

عصر یک جمعه دلگیر ،دلم  گفت بنویسم از یک عشق
عشقی که به اخلاص نرسیده است غم عشقی که به منزل نرسیده!
عشق به مقصود نرسیده است
زخمم نمک خورده بال و
 پرم سوخت که؛ زمین خورده تنم،سوخته از بار گناه است
سرم پایین از شرم، کمر خم از بار گناه است...

پس تو کجایی ؟ دلنگرانم ... !
دلم در پی سویت ....


 

چشم نگرانست
 کجایی مرحم زخمم...؟
تو کجایی ای گل نرگِس زهرا(س)
شده ام باز هوایی..توکجایی؟
نشوم گمگشته بی صاحب ؟!؟
پس تو کجایی؟
بیا آقا گمگشته راهم ...
پرگناه بی سر سامانم ...
....
آقا مگر این عشق ارباب ندارد؟
مگر این دل زخم خورده درمان ندارد؟
بیا ای مرحم جانــــــــم
 
عصر این جمعه دلگیر تــــــو را به جان مادرت ... رهایم نکن آقا دلم پرگناه است
با دل آواره
  شدم سنگ ؛ چاره ندارم...
 آه شکستم...
شکستم ...
شکستم..

اون وقتی که رنگ آسمون عوض میشه خورشید رنگش سرخ میشه ...
اون لحظه ای که خورشید رنگ نورانی خودشو از دست میده و دیگه چشم از شدت نور اذیت نمیشه
اون وقت میتونی بشینی فقط خورشید رو ببینی ....بیابون
  غروب هایی عجیب داره ...
اونقدر سنگینه که می خواهی فریاد بزنی ولی نمی تونی !!!




ارسال توسط یاس کبود